سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 114440

  بازدید امروز : 3

  بازدید دیروز : 5

آلابسکینتون

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

لوگوی دوستان







 

درباره خودم

آلابسکینتون
آلابسکینتون
یک آدمم با دو تا چشم دوتا پا و دوتا دست و... و عاشق ورزش کردنم.

 

لینک به لوگوی من

آلابسکینتون

 

دسته بندی یادداشت ها

... . امیر کبیر . دیوانه . شریف .

 

بایگانی

تابستان 1386

 

اشتراک

 

 

[ و شنید مردى دنیا را نکوهش مى‏کند فرمود : ] اى نکوهنده جهان ، فریفته به نیرنگ آن ، به ژاژهایش دلباخته و به نکوهشش پرداخته . فریفته دنیایى و سرزنشش مى‏نمایى ؟ تو بر دنیا دعوى گناه دارى ، یا دنیا باید بر تو دعوى کند که گنهکارى ؟ دنیا کى سرگشته‏ات ساخت و چسان به دام فریبت انداخت ؟ با خفتنگاههاى پدرانت که پوسیدند ؟ یا با خوابگاههاى مادرانت که در خاک آرمیدند ؟ چند کس را با پنجه‏هایت تیمار داشتى ؟ و چند بیمار را با دستهایت در بستر گذاشتى ؟ بهبود آنان را خواهان بودى ، و دردشان را به پزشکان مى‏نمودى . بامدادان ، که دارویت آنان را بهبودى نداد ، و گریه‏ات آنان را سودى . بیمت آنان را فایدتى نبخشید ، و آنچه خواهانش بودى به تو نرسید ، و نه به نیرویت بیمارى از آنان دور گردید . دنیا از او برایت نمونه‏اى پرداخت ، و از هلاکتجاى وى نمودارى ساخت . دنیا خانه راستى است براى کسى که آن را راستگو انگاشت ، و خانه تندرستى است آن را که شناختش و باور داشت ، و خانه بى نیازى است براى کسى که از آن توشه اندوخت ، و خانه پند است براى آن که از آن پند آموخت . مسجد محبان خداست ، و نمازگاه فرشتگان او ، و فرود آمد نگاه وحى خدا و تجارتجاى دوستان او . در آن آمرزش خدا را به دست آوردند و در آنجا بهشت را سود بردند . چه کسى دنیا را نکوهد حالى که بانگ برداشته است که جدا شدنى است ، و فریاد کرده است که ناماندنى است ، گفته است که خود خواهد مرد و از مردمش کسى جان به درنخواهد برد . با محنت خود از محنت براى آنان نمونه ساخت ، و با شادمانى‏اش آنان را به شوق شادمانى انداخت . شامگاه به سلامت گذشت و بامداد با مصیبتى جانگداز برگشت ، تا مشتاق گرداند و بترساند ، و بیم دهد و بپرهیزاند . پس مردمى در بامداد پشیمانى بد گوى او بودند و مردمى روز رستاخیز او را ستودند . دنیا به یادشان آورد ، و یادآور شدند . با آنان سخن گفت و گفته او را راست داشتند . و پندشان داد ، و از پند او بهره برداشتند . [نهج البلاغه]

پارتی بازی وااااای

نویسنده:آلابسکینتون::: شنبه 86/6/24::: ساعت 2:37 عصر

متاسفانه چند وقتی است که مساله ی بزرگی فکرم را بدجوری مشغول کرده راستشو بخواهید داشتم فکر می کردم جریان از چه قراره که هر وقت نظر یک نفر را راجع به پارتی بازی می پرسی میگه وااای پارتی بازی نه چه چیز بدی ولی همین آدم از کوچکترین جا که نانوایی باشه تا بزرگترین جا که وزارت کشور و نهاد ریاست جمهوری و بیت رهبری باشه پارتی بازی می کنه دیگه لطفا نپرسید چطوری که دلم خونه و حتما خودتونم میدونید چطوری ؟

 و اما سوال من اینه که ماها که خودمون میگیم پارتی بازی واااای  چه کار بدی پس چرا خودمون پارتی بازی می کنیم ؟ واقعا چرا؟ من که هر چه قدر فکر کردم به هیچ نتیجه ای نرسیدم ولی اینو فهمیدم که ماها چقدر بدیم که اینطوری سر خودمونو کلاه میگذاریم (نمی دانم این مثل اینجا کاربرد داره یا نه ولی فکر کنم داره ) اصولا میگن از ماست که برماست  .

وبا این حساب فکر کنم ما داریم با پارتی بازی سرهمه را کلاه می ذاریم شاید به ظاهر ایجاد کردن یک موقعیت خوب از طریق پارتی بازی برای یک دوست و آشنا و فامیل به ظاهر کاری خوب جلوه دهد ولی بد نیست اینو هم بدونید که این کار شما موقعیت را از یک نفر سلب کرده واون را نا امید می کند که حتی از کجا معلوم شاید این فرد استحقاق  بیشتری داشته باشد دیگه به هر حال من گفتم میل خودتون ولی یادتون باشه حتی به خاطر یک پارتی بازی کوچولو ممکنه چندین تا آه و نفرین پشت سرتون باشه !!!!داشتم فکر می کردم چقدر خوبه اگه بتونیم در مقابل دیگران خودمونو کنترل کنیم و فقط به جای پارتی بازی بگیم نه می دانم سخته ولی سختیش دنیاییه یک کوچولو هم فکر آخرتتون باشید.  خواهش می کنم.



  • کلمات کلیدی :

  • بابا والیبالیا

    نویسنده:آلابسکینتون::: سه شنبه 86/6/6::: ساعت 10:45 صبح

    دیروز صبح با صدای بلند تلویزیون بلند شدم هنوز خواب و بیدار بودم که دیدم این مجری بد جوری تو جو داره شنا می کنه همین طوری داره داد می کشه ! تازه خواب از سرم پریده بود و فهمیده بودم فینال مسابقه والیباله. اومدم نشستم جلو تلویزیون بازی خیلی قشنگ بود تازه فهمیدم گزارشگر بیچاره چرا اینقدر داد می کشید . درسته که ما اول شدیم و همه خوشحال بودن ولی من خوشحال نشدم احساس کردم اینا دارن حق بقیه را میخورن یعنی کلا این آقاها تو ورزش حق خانوما رو میخورن . دلم برای خودم خیلی سوخت خیلی برای اولین بار احساس کردم بهم بی توجهی میشه . نمی دانم چطوری باید بگم ولی مردها خیلی خوشبختن آخه تقریبا درهمه ی رشته ها می تونن تیم بدن و با همه مربی های خوب هم در ارتباطن  اکثر امکانات هم در دست مردهاست این مردان هستند که بودجه را تقسیم می کنند و... تازه حتی اگر فوتبال هم نتایج خوبی براشون به دنبال نداشته باشه می گن بسکتبال و والیبال حالا ببینید که به خاطر برد تیم والیبال تمام بودجه را به والیبال اخصاص میدن و چند سال دیگه با افت این تیم می گن اشتباه کردیم ولی این بدجنسیه پس این رشته های دیگه چی بدمینتون و پینگ پونگ و اسکواش و واترپلو و .... چی ؟ مگه اونا دل ندارن کی به خودش اجازه می ده که بودجه را برای یک قشر خاص تعیین کنه ؟ اصلا چرا مسابقات خانوما اینقدر کمه چرا ؟ چرا هیچ وقت مسابقات بدمینتون از تلویزیون پخش نمیشه ؟ چرا مسابقات فوتبال باشگاهی غریبه ترین کشور ها از تلویزیون پخش میشه ولی مسابقات بدمینتون کشور خودمون پخش نمیشه هان؟ میخوام بدونم واقعا چررررررررررررررررررررررررررررا ؟   

     



  • کلمات کلیدی :

  • مبارکه

    نویسنده:آلابسکینتون::: شنبه 86/5/20::: ساعت 12:26 صبح

    سلام  اگه گفتین الان چی می چسبه معلومه ! یک تبریکه ساده ولی با کلی شور و حرارت. ولی حیف که نمیشه این همه شور و عشق را از توی نوشته های یک وبلاگ در یافت کرد . راستشو بگم از آدمایی که برای گفتن یک عیدت مبارک هفت دور لقمه را دور گردنشون می چرخوانند خیلی بدم می آید این آدما دو دسته اند یا خیلی خودخواه که دوست ندارند عید را با عشق به کسی تبریک بگن یا خیلی خجالتی  و تعارفی که فکر می کنند اگر به کسی بگن عیدت مبارک خیلی کم گفتن و باید کلی بهش پیشوند و پسوند اضافه کنند مثلا عید بر شما عاشقان ... مبارک یعنی حالا اگر کسی عاشق نبود و خادم بود عیدش نبارک!!! باید بگم همه ی ما خادم امامان و پیامبرانیم و در اصل باید بگم تعداد عاشقان واقعی این عزیزان خیلی کمه ؟پس چرا تبریک هم سهمیه بندی می کنیم آخه مگه بنزینه؟!!! در هر صورت اصلا خوب نیست شب عیدی اوقات خودمونو تلخ کنیم پس زود میرم سر اصل مطلب ... اینقدر طولش دادم که یادم رفت چی می خواستم بگم این هم از خصوصیت بد بعضی از آدما . در هر صورت من می خوام یک تبریک بگم با حرارت یه کولر 4000 وات که می خواهد گرمای تابستونو به سرمای زمستون تبدیل کنه !!!

    عید همه ، همه ، همه و همه مباااااااااااااااااااااااااارک. 

    دیدید چه حرارتی داشت ؟!!!!!
    آخه رنگش قرمزه!!!



  • کلمات کلیدی :

  • در جست و جوی میوه ی ممنوعه !

    نویسنده:آلابسکینتون::: جمعه 86/5/19::: ساعت 2:34 عصر

    دیگه دلم نمی خواد راه برم دلم نمی خواد غذا بخورم دیگه نمی خوام بخوابم نمی خوام فکر کنم دیگه نمی خوام بدوم دیگه نمی خوام ورزش کنم حتی دلم نمی خواهد بمیرم !!! تا جایی که یادم میاد این بزرگترین آرزوی من تو زندگی بوده ! پس چی می خوام گاهی فکر می کنم دلم می خواد زل بزنم به دیوار و بی حرکت نگاهش کنم . دوست ندارم در اون لحظات فکر کنم . دوست دارم اینقدر به دیوار نگاه کنم تا خودش دردمو بفهمه . آخه خسته شدم بسکه برای اینو اون توضیح دادم و هیچ کس نفهمید یا نتونست کاری کنه .آخ که چقدر بالشمو دوست دارم چون فقط اون منو باخودش به یک دنیای دیگه می بره چون فقط اون سرمو آروم تو بغلش می گیره و اجازه میده تا می تونم گریه کنم اونه که اجازه میده تا هروقت که خواستم روش بخوابم اونه که همیشه تو خواب بهم راه حل های مختلفو نشون می ده ! ولی من دوست خوبی براش نبودم چون هیچ وقت راه حل هاش رو امتحان نکردم. چرا؟ چرا هیچ وقت سعی نکردم پرواز کنم ؟ چرا هیچ وقت سعی نکردم مثل اون بشم ؟چرا ؟ مگه خودش  نبود که اوندفعه بهم نشون داد که بالشا چه دل بزرگی دارن مگه خودش نبود که نشونم داد یک بالش شدمو رفتم زیر سر یک بچه و تا صبح پروازو بهش یاد میدم . چرا سعی نکردم بالش بشم ؟!
    باور کن دیگه خجالت می کشم به دو ستام بگم کمک . دیگه خجالت می کشم بپرسم ، رو مشکلم فکر کردی . آخ که چقدر این زندگی سخته گاهی فکر می کنم اگه دستم به آدم و حوا برسه حتما انتقام میگیرم آخه تقصیر اونا بود که من الان اینجام اون هم به خاطر اون میوه . ای بابا مگه ما که اون میوه رو نخوردیم چی شد ؟ شاید ...شاید به خاطر همینه که اینقدر مشکل داریم ... ای کاش منم اون میوه رو پیدا می کردم؟ 

     



  • کلمات کلیدی :

  • مرد نابینا

    نویسنده:آلابسکینتون::: جمعه 86/5/19::: ساعت 1:18 عصر

    روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی  تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شدهاست مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد: 
     
    امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم  !!!!!



  • کلمات کلیدی :

  • اول خدا

    نویسنده:آلابسکینتون::: یکشنبه 86/5/14::: ساعت 9:44 عصر

    با من بمان که ظلمت شب از راه می رسد.

    وقتی که هیچ یاری نیست و آسایش گریخته است ،

    خدایا ! ای یاور بی کسان با من بمان !

    در هر لحظه به حضور (( تو)) نیازمندم.

    چه چیزی جز لطف (( تو)) می تواند ترسها را در هم شکن؟

    چه کسی جز (( تو)) می تواند راهنما و پناه من باشد؟

    در روزهای ابری و آفتابی با من بمان!

    از هیچ دشمنی نمی هراسم، چون (( تو)) در کنار منی!

    آنجا که (( تو)) هستی اشک ها سوزنده نیستند،

    مرگ هم تلخ نیست.

    اگر با من بمانی ، همیشه پیروزم.



  • کلمات کلیدی :

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    من عوض شدم
    بازی
    دیوانه
    حکایت
    خطاب به دانشجویان دانشگاه های برتر
    رساله ای من باب آموزش و پرورش
    امروز13آبان
    یه عالمه اتفاق عجیب
    الابسکینتون از دانشگاه می نویسد
    چرا اینقدر تفاوت؟؟؟
    میشه یه نفر درست توضیح بده؟!!!!
    عکس قشنگ
    شعری که آدمو به فکر فرو می بره!!!
    عکسی که خیلی دوستش دارم
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com