امروز 13 آبان است و من الان تو سایت دانشگاهم همه چیز آرومه آرومه دلم می خواست خونه بودم و می رفتم تو خیابونا شنیدم تهران شلوغه اینجا گفتن امروز سر کلاسا حضور و غیاب نمیشه ولی تا آنجا که من می بینم همه دارن حضور و غیاب می کنند. همه ی بچه ها دیشب برگشتن شهرشون ولی من نتونستم بیام . خیلی دلم تنگ شده. دو سه روزه برای خوابگاهمون تلویزیون آوردن. من که دیگه اک این جعبه ی صدا را فراموش کرده بودم دیروز با کلی شوق و ذوق رفت اخبار گوش بدم ولی حالم گرفته شد آخه شبکه ی سه را نمی گرفت. اینجا برو بچه ها خیلی باحالن دیروز از دهنم در رفت که من دلم نارنگی می خواهد شب یکی از بچه های گرگانی مون با یه جعبه نارنگی اومد دم خوابگاه گفت مامانم اینها باغ نارنگی دارن ما هم برای شما آوردیم. خیلی خوب بود هیچوقت فکر نمی کردم یه کم نارنگی اینقدر خوشحالم کنه. دارم به این نتیجه میرسم که در آینده به جای مراسم اکرام ایتام مراسمی با عنوان اکرام خوابگاه برگزار کنم خیلی جواب می ده. تازگیا نمی توانم راجع به سیاست و مسائل روز دنیا بنویسم آخه از همشون کلی عقبم خبرا اینجا خیلی دیر به دیر میرسه آخه من قبلا خبرام را از تلویزیون می گرفتم( بعد خودم برعکسش می کردم) حالا اینقدر ناشکری کردم خدا اونم از من گرفت.حالا دیگه نمی تونم مطلبای قشنگ بنویسم. باید برم کارت تلفن بگیرم و به دوستام زنگ بزنم به خدا فراموشتون نکردم ولی نمی توام باهاتون تماس بگیرم دلم براتی صداتون یه ذره شده تو اولین فرصت مناسب بهتون میزنگم کلی حرف براتون دارم که نمیشه نوشت.دوستون دارم یه عالمه. داره شکمم قارو قوور می کنه می خواهم برم سلف غذا بخورم دلتون بسوزه خورشت بادمجوووون داریم.